ایلیاایلیا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

ایلیا؛شاهزاده آریایی

اولین حمام بردن ایلیاجونم

سلام گل مامان سه شنبه شب ساعتای 10:30برای اولین بار من و بابایی شما رو بردیم حمام.اول خودم رفتم و حموم رو گرم کردم بعد بابایی رو صدا کردم که شمارو بیاره.تا بابایی پاشو گذاشت تو حموم گریت بلند شد (اخه خوشگله مامان حموم که ترس نداره) لباساتو در اوردیم و شروع کردم به شستنت و به بابایی میگفتم که روت اب بریزه خلاصه کلیم گریه کردی.بعد از دوش گرفتنت تند تند لباس تنت کردیم که سرما نخوری.
8 آبان 1393

عید غدیر

سلام عزیز مامان (دیروز 7/21) عید سعید غدیر بود و برامون مهمون اومد و شما پسر گلی بودی و اذیت نکردی.صبح همکارای بابایی اومدن و عصر هم دیگر همکارای بابایی با خانواده هاشون اومدن عید دیدنیمون.امروز صبح هم همسایه و مامانیش اومدن عید دیدنیمون و با شما که حرف میزدن همش میخندیدی قربونت برم انقدر مهربون و خوش خنده ای.عصر هم دوستای من اومدن عید دیدنیمون. عزیز مامان اولین عید غدیرت مبارک باشه انشاالله هزاران عید غدیر سالم و پایدار باشی آمین
22 مهر 1393

یک شب پاییزی

سلام عزیزم امروز7/17 دندونی دعوت بودیم و عروسی،منم برای اینکه شما خسته نشی دندونیو تنها رفتم برات شیر دوشیدم و شما و بابایی خونه بودین .تقریبا دو ساعتی پدرو پسر تنها بودین و شما پسر خوبی بودی و شیرتو خوردی و گریه نکردی.منم که برگشتم همگی حاضر شدیم و رفتیم عروسی. تالار بیرون شهر بود وهوا سرد بود ،وقتیم که وارد سالن شدیم به خاطر صدای بلند موزیک شما گریه کردی و با شیر خوردن اروم شدی،خوابتم می اومد یکم میخوابیدی باز از صدا بیدار میشدی. خلاصه حسابی اذیت شدی وقتی برگشتیم خونه خوشحال بودی و می خندیدی بعدشم راحت خوابیدی.
19 مهر 1393

چهارمین ماهگرد ایلیاجون

7/16 چهارمین ماهگرد پسرگلم مبارکش باشه انشاالله همیشه سالم و سلامت باشی گلم. عزیزم شما دیگه اقا شدی ماشاالله بزرگ شدی دیگه گردنو قشنگ نگه میداری، ولی حسابی غرغرو شدی و هروقت خوابت میاد گریه میکنی یا باید راه ببریمت یا رو پامون تکونت بدیم یا رو تختت تکونت بدیم تازه اونم بعد از کلی گریه می خوابی. اینم یه عکس خوشگل از شما دو روز قبل از ماهگردت من و بابایی عاشقتیم پسرم ...
19 مهر 1393

واکسن چهارماهگی

عزیز مامان چهل دقیقست که حسابی گریه کردی و الان یکم ارومتر شدی مامان بمیره برات.بغلت میکردیم و رات میبردیم الانم بابایی گذاشتت روی تخت و تکونت میده تا بخوابی و منم اومدم برات مینویسم.صبح ساعتای 10 بود که همراه بابایی رفتیم بهداشت و واکسنت رو زدیم.شمام گرفتی خوابیدی تا ساعتای 3 وبعدم شروع کردی به گریه. اینم یه عکس از جیگر مامان بعد از واکسنش ...
16 مهر 1393

محکم شدن لثه ی گل پسر

سلام پسرگلم تقریبا 3هفته ی که شما خارش لثه داری و اب از لب و لوچه کوچولوت میریزه.ایناهم علائم دندون در اوردنته قربون پسر گلم بشم من.دندونی تو برات در اوردم ولی زیاد دهنت نمیکنی وقتی انگشتمو میدم دهنت بیشتر دوست داری و محکم لثتو فشار میدی.
9 مهر 1393

زیارت ضامن اهو

5شنبه شب 6/20 به پابوس اقا امام رضا رفتیم و بابایی شمارو روبروی ضریح بردن و مشغول تماشای ضریح شدی مامان قربونت بره.   ...
23 شهريور 1393

سومین ماهگرد پسری

6/16 سومین ماه زمینی شدنت مبارک گلم. سه ماه از حضور عشق مامانی و بابایی یعنی اقا ایلیا می گذره و من گذر زمان را به تندی حس می کنم و هنوز در باورم نمی گنجد که خدا چنین فرشته ای به ما عطا فرموده است خدایا شکرت.   ...
23 شهريور 1393

زندگی ما

گل مامان از وقتی اومدی مامانو خیلی سرگرم کردی مخصوصا هر چقدر بزرگتر میشی شیرین تر میشی و رنگ و بویی دیگر به زندگی ما بخشیدی. روزها بیشتر خواب هستی و معمولا عصرها و شب بیدار هستی هنگامی که با تو صحبت می کنم لبخند میزنی و من لبخندهایت را دوست دارم.حالا دست و پاهایت را زیاد تکان میدهی و دهانت را به حالتی که می خواهی حرف بزنی باز می کنی ،هنگام بیداریت اگر با تو صحبت کنیم اروم هستی وگرنه شروع به گریه می کنی گریه هایت را هم دوست دارم زمانی که لب های غنچه ات را به پایین می اوری و لوس گریه می کنی. جدیدا وقتی روی تختت می گذاریمت به اویز تختت نگاه می کنی و سرت را همراهش تکان می دهی و حسابی بازیگوش شدی.   ...
3 شهريور 1393