بدون عنوان
سلام عزیز مامان
2/24 راهی مشهد شدیم و شب که رسیدیم خونه پیش مامان بزرگ و عموها.شب که رسیدیم همش بیتابی کردی و یه تایم کوتاه میخوابیدی باز بیدار میشدی و گریه میکردی ،اروم نمیشدی و ما فکرمی کردیم دلت درد میکنه گل مامان.صبح حالت بهتر شد .
ظهر با عمه هات رفتیم فردوسی و روز بزرگداشت این شاعر نامدار بود
بعد از بازدید از موزه ،برگشتیم جای ماشین و بساط ناهار رو اماده کردیم.بعد از ناهار هم برگشتیم خونه.
شب دوباره شما حالت خوب نبود و همش گریه کردی.یکم میخوابیدی باز بیدار میشدی و گریه میکردی.صبح حالت بهترشد و بعد از ناهار راه افتادیم سمت نیشابور خونه مامان جون ،پیش خاله فاطمه و دایی مهزیار.
باز شب شد و بیخوابی و بیتابی شما شروع شد و تب کردی شدید و بالا می اوردی مامان فدات شه.مامان جون بیدار بودن و ازت نگه داری می کردن.
صبح بردیمت دکتر و گفت گلوت عفونتی شدهبرات امپول نوشت.امپولاتو زدیم و شما گریه کردیبه زور میخوابوندمت که بهتر شی ،هیچیم نمیخوردی جز شیر مامان .
عصرهم راه افتادیم سمت خونه خودمون(بجنورد)تو راه هم شما خواب بودی و بعد از چند روز بالاخره شکمت کار کرد،ولی همچنان تب داشتی.
امروزم 28 اردیبهشت همچنان تب داری گلمالان ساعت 10 شبه و حالت بهتر شده و سرحال شدی خداروشکروقتی تو مریض میشی منم انگار مریضم گل مامان.
خدا به همه سلامتی بده امین